محمد طاها ربانیمحمد طاها ربانی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

محمد طاها بهترین هدیه خدا

تولد مادر هستی مبارک

  به نام آفریننده زیبا شیرین مامان سلام امسال به لطف خدا اولین سالیه که من هم جزو مامان ها هستم البته پارسال هم مامان بودم اما هنوز عشقمو ندیده بودم اما حالا یه مادر واقعی هستم البته هنوز خیلی مونده تا یه مادر کامل بشم خدا کمکم کنه بتونم یه مامان خوب واسه محمد طاها بشم  و یه همسر خیلی خوب باشم برای مصطفی جونم این روز رو به مامان مهربون و عزیز خودم و مادر مصطفی جون و به همه ی مادر های مهربون تبریک میگم امیدوارم همیشه سایشون رو سر  فرزندانشون باشه   محمد بحر بی پایان رحمت گوهرش زهرا علی فلک نجات آفرینش لنگرش زهرا رسول الله می نازد که دارد دختری چون او کتاب الله می نازد که باشد کوثرش زهرا ...
11 ارديبهشت 1392

عروسی عمه جون عالیه

به نام پیوند دهنده دلها کوچولوی نازم سلام دیشب یعنی ٧ اردیبهشت ٩٢ مراسم گفتگو عمه جون عالیه بود یکسری از مردهای فامیل اومدن و به یکسری توافقات رسیدن و قرار شده امروز عصر ساعت ٥ بریم حرم اما رضا (ع) و عمه جون عالیه و عمو فرهاد با هم ازدواج کنن ان شاالله مبارک باشه و خیلی خوشبخت بشن تازه مامانی جون و خاله عاطفه تهران رفتن سفر و این روزا مامان بابا از شما نگهداری میکنن تا من از سر کارم برگردم دیگه شما خوب در جریان عروسی هستی و خوش میگذرونی قربونت بشه مامانی خیلی دوست دارم شیرینم راستی فکر کنم عمه جون باید اسمشو عوض کنه بذاره شیرین که به فرهاد بیشتر بیاد امیدوارم همیشه شیرین و فرهاد بمونن بوس بوس نفسم ...
8 ارديبهشت 1392

بابایی جون و مامانی جون خوش اومدین به جمعمون

به نام خدای لطیف پسری مامان سلام   دیروز یعنی ٢٥ اسفند ماه ١٣٩١ مامانی و بابایی جون از سفر خونه خدا برگشتن خیلی دلمون براشون تنگ شده بود خدا همیشه سالم و سرحال سایشون رو روی سر مون نگه داره دیروز بعد از اینکه خونه دایی جون علی ناهار خوردیم رفتیم خونه و بعد به سمت فرودگاه راه افتادیم هواپیما ساعت ١٦ نشست و مامانی جون و بابایی چون  تقریبا نزدیک ١٧ بیرون بودن و همه اومدن برای استقبال فرودگا- بابابزرگ و ممامان بزرگ من خاله هام دایی ها و... بعد همه رو دعوت کردیم خونه و منم که همه چیزو آماده کرده بودم و با شیرینی و شیر کاکائو میوه و .. از مهمونا پذیرایی کردیم و مامانی جون فیلمایی که اونجا گرفته ...
1 ارديبهشت 1392

اولين سال نو در كنار عشقم

به نام آفریننده جهان عسلی  مامان سلام  این اولین سالی بود که در کنار فرشته کوچولوی مامان عید رو جشن میگرفتیم مطابق هر سال موقع سال تحویل که ساعت١٤:٣١ بود رفتیم خونه بابایی جون و دایی جون حسین و خانومشون هم اونجا بودن دیگه همه کنار سفره هفت سین خوشگلی که خاله جون عاطفه با کمک بقیه چیده بودن نشستیم و منتظر تحویل سال شدیم بعدش هم چند تا عکس دسته جمعی و رفتیم واسه ناهار خیلی خوش گذشت خدارو شکر که همه خانواده سالم و سرحال دور هم بودیم امیدوارم این خوشی ها بی پایان باشن بعد هم بابایی عیدی هامون رو دادن البته شما موقعی که سر سفره نشسته بودین واسه عکس از توی سفره عیدیتون رو برداشتین که عکسشو میذارم اینجا..   بع...
1 ارديبهشت 1392

پدرانه ای از بابا مصطفی برای محمد طاها

نی نی  اي كودك دردانه ي من چراغ تابناك خانه ي من بگو بابا!چطوره حال سركار؟ صفا آورده اي،مشتاق ديدار!  عزیزم!منتي برما نهادي كه پابر ديده ي بابا نهادي بتو گفتم:دراينجاپاي مگذار عنان مركب خود را نگهدار در اين سامان بغير از شور وشر نيست شرافت جز بدست سيم و زر نيست شرف،هرگز خريداري ندارد درستي،هيچ بازاري ندارد همه دام و دد يك سر دو گوشند همه گندم نما وجو فروشند «عبادت» جاي خودرا بر «ريا»داد صفا و راستگويي از مد افتاد جوانمردان،تهي دست و تهي پاي لئيمان را بساط عيش،برجاي نصيحتها،ترا بسيار كردم مواعظ را بسي تكرار كردم كه اينجا پا منه،كارت خراب است مبين درياي دنيا را......
8 آبان 1391
1